رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

موش شیشه رو خورده...

بعد از این که آقا موشه پستونک رادی رادان رو خورد و کلی رادانو عصبانی کرد حالا اومده و نوک سر شیشه رادان رو هم یه سوراخ بزرگ کرده تا جریان مکیده در سن دو سالگی دیگه تموم شه... با احتساب چیزایی که از روانشناسایه اروپایی شنیدم و غر غرایی که دکترت داره می کنه الانم یک ساله که دیر شده و باید زودتر این کار رو می کردیم اما چه کنم که دلم نمی اومد حالا شبا به عادت هر شب قبل از خواب شیر می خوای بهت می دم اما چون دیگه مکیدنی نیست شیشه رو بهم پس می دی، صبح ها که بلند می شه شیر می خوای بهت می دم اما چون مثل قبل نیست دوباره پسم می دی...داریم کم کم با شیشه هم خداحافظی می کنیم؛ هر چند به شدت عصبانی هستی از این موضوع و حسابی لج می کنی و اخمات تو هم...
29 ارديبهشت 1392

اینو چیه؟

این روزا خونمون شده مدرسه...اینو چیه؟ ...در....اینو چیه؟... دیوار...اینو چیه؟ ....در دیگه الان گفتم....اینو چیه؟...دیوار وروجک چند بار می پرسی؟ ....اینا دیالوگای این روزای ما با توست شنیده بودم بچه ها از یه زمانی گیر این چیه میدن ولی نمی دونستم انقدر خنده دار باشه... فکر بعضی وقتا من اسم یه وسیله مثل کپسول آتش نشانی رو باید 15 بار تکرار کنم.... حالا دیگه باورم شده که بزرگ شدی...مخصوصا الان که عکسای یک سالگیت رو میبینم...ولی یه چیزی رو نمی فهمم...چرا وقتی عکسا و فیلم های کوچولوییات رو می بینم گریه ام میگیره؟ وقتی به توپولی دستا و پاهای کوچولوت نگاه می کنم وقتی به شیمکت که می دادی جلو و تلو تلو خوران راه میرفتی نگاه می کنم گریه ام می ...
23 ارديبهشت 1392

کی بود؟ چی بود؟

تو آتلیه عمو کادر دوربینش رو درست می کرد و ریموت دوربین رو بر می داشت و برای این که حواست رو پرت و کنه بخندونتت مار موش مار موش می اومد طرفت تو هم غش می کردی از خنده بعد یهو عکسش رو با ریموتی که دستش بود می نداخت دقیقا در یه لحظه فلاش و کلی چراغ با هم روشن و خاموش می شدن بعد تو می خندیدی و می گفتی کی بود؟ چی بود؟ منم که کلا از کارای تو می ذوقم اینم روش... عمو هر دکوری که تو دوست داشتی می آورد، و بازی بازی عکس می گرفت ازت؛ اولش خجالت می کشیدی، آخرش به زور از آتلیه اومدیم بیرون. نمی خواستی بیای... خلاصه ماجرای کی بود، چی بود تو یه خاطره قشنگ شد برای ما از روز آتلیه رفتن دو سالگیت...    ...
23 ارديبهشت 1392

دو ساله من دو سالگیت مبارک

دو ساله شیرینم برای تو می نویسم و برای تو می گم تویی که دو سال پیش تو یه روز بهاری که قشنگ تر و زیباتر از بقیه روزهای عمرم بود به آغوشم اومدی... و حالا دو ساله که بخشی از قلبم جلوی چشمام می تپه... مطمئن باش روزی که پدر شی مفهوم این جمله رو درک می کنی... چه روزهایی بود روزهای نوپایی؛ از شادی موفیقت تو برای بالا نگه داشتن گردن کوچولوت گرفته تا تب اولین دندون؛ از خوشحالی توانستن تو برای دمر شدن گرفته تا غم کبودی اولین زمین خوردن از اولین تاتی کردن خداحافظ روزهای بی آلایش نوپایی... خداحافظ روزهای لثه های بی دندون... خداحافظ روزهای بادگلوی های بلند بالای بعد از شیر... خداحافظ روزهای چهره معصوم تو موقع مکیدن شیره جان من و ب...
11 ارديبهشت 1392

دو سالگی...

دو سالگی یعنی گفتن کلمات به شیوه کودکانه...رادان این مال توست؟ رادمهر: آره مال توست. دو سالگی یعنی خداحافظی با پستونک اما همچنان با عشق به شیشه مک زدن دو سالگی یعنی همچنان شبا هوپای مامان یا بابا خوابیدن دو سالگی یعنی تنهایی از سرسره بالا رفتن وبا کله پایین اومدن دوسالگی یعنی عاشق بستنی و لواشک و آلو ترش بودن دو سالگی یعنی عشق کباک درست کردن روی منقل و هی باد زدن انقدر که انگشت کوچولو تاول بزنه دو سالگی یعنی نوشیدنی رو تو دهن نگه داشتن و بردن و یواشکی روی زمین ریختن دو سالگی یعنی عشق انداختن کیف پسرونه روی شونه های کوچولو دو سالگی یعنی پرسیدن خستگی ناپدیر جمله این چیه؟ دو سالگی یعنی عشق ماشین سنگین بودن و...
4 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد